به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه به هم می زنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان باد پیما را
فریب عشق به دعوی اشک و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشک من ثریا را
اشاره غزل خواجه با غزاله توست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می کند ما را
:: برچسبها:
چشمک ,
یار ,
عشق ,
شهریار ,
اشک ,
ثریا ,
صبا ,
عشوه ,
زلف ,
ساقیان ,
ماهتاب ,
:: بازدید از این مطلب : 1817
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10