باران عشق
LOVE RAIN
نوشته شده توسط : ☂مَهدیبا (MahDiba)♂♥♀♥♠

تا به کی باید رفت ، از دیاری به دیاری دیگر

نتوانم ، نتوانم جستن

هر زمان عشقی و یاری دیگر

کاش ما آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می کردیم ، از بهاری به بهار دیگر

آه ، اکنون دیریست

که فرو ریخته در من ، گوئی ،

تیره آواری از ابر گران

چو می آمیزم ، با بوسهء تو

روی لب هایم می پندارم ،

می سپارد جان عطری گذران

آن چنان آلوده است

عشق غمناکم با بیم زوال

که همه زندگیم می لرزد

چون تو را می نگرم

مثل این است که از پنجره ای

تک درختم را ، سرشار از برگ ،

در تب زرد خزان می نگرم

مثل این است که تصویری را

روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم

شب و روز ،

بگذار که فراموش کنم

تو چه هستی ، جز یک لحظه ،

یک لحظه که چشمان مرا ،

می گشاید در برهوت ، آگاهی ؟

بگذار ، که فراموش کنم !

 



:: برچسب‌ها: عشق , زندگی , بهار , سفر ,
:: بازدید از این مطلب : 1909
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : چهار شنبه 12 بهمن 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 232 صفحه بعد

دوستان عزیز برای بهتر شدن مطالب از پیشنهادات و انتقادات خود مرا آگاه سازید. م ب مهدیبا