شعر رهائی ست .
نجات است و آزادی .
تردیدی است که سرانجام به یقین می گراید .
و گلوله ای که به انجام کار شلیک می شود .
آهی به رضای خاطر است ، از سر آسودگی .
و قاطعیت چارپایه است ، به هنگامی که سرانجام از زیر پا به کنار افتد .
تا بار جسم زیر فشار تمامی ی حجم خویش در هم شکند .
اگر آزادی جان را ، این راه آخرین است .
مرا پرنده ئی بدین دیار هدایت نکرده بود .
من خود از این تیره خاک رسته بودم .
چون پونه خودروئی که ، بی دخالت جالیزبان ، از رطوبت جویباره ئی .
این چنین است که کسان ، مرا از آن گونه می نگرند که ، نان از دست رنج ایشان می خورم .
:: بازدید از این مطلب : 2277
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12