تو مسئولی خداوندا ،
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی ،
کدامین دست جز دست تو غم ریزد به کام من ،
چرا شد قرعه مهنت به نام من ،
که حتی نیمه شب ها اشک غم ریزم به پای تو ،
به امید صفای تو !
به امید دوای تو !
خدایا گر تو درد عاشقی را می کشیدی
تو هم زهر جدائی را به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها می رسیدی
پشیمان می شدی از اینکه عشق را آفریدی
خدایا آسی و خسته به درگاه تو رو کردم
نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم
دلم دیگر به جان آمد در این شب های تنهائی
بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
خدایا گر تو درد عاشقی را می کشیدی
تو هم زهر جدائی را به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها می رسیدی
پشیمان می شدی از اینکه عشق را آفریدی
بگو هرگز سفر کردی ؟
سفر با چشم تر کردی ؟
کسی را بدرقه با اشک
تو با خون جگر کردی ؟
ز شهر آرزوهایت به ناکامی گذر کردی ؟
گل امیدت را ، تو پرپر به خاک رهگذر کردی ؟
خدایا گر تو درد عاشقی را می کشیدی
تو هم زهر جدائی را به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها می رسیدی
پشیمان می شدی
از اینکه عشق را آفریدی !
:: برچسبها:
خدا ,
عشق ,
آفرید ,
مرگ ,
آرزو ,
عاشقی ,
خون جگر ,
نمازعشق ,
جدائی ,
امید ,
اسیر ,
زندگی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1779
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12